دست‌بند

بالاخره در یک لحظه‌ای دست‌بند همه زندانی‌های عالم باز خواهد شد انشالله

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

از تجاوز تا قتل!

شاید در نگاه اول یک ماجرای قتل معمولی باشد. به‌خصوص که قاتل ماجرا هم پسری نوجوان و افغانستانی است. شاید ذهن بخواهد تحت تأثیر تمام گزارش‌های این سال‌ها، آن را سریع و راحت در دسته‌ی این «افغانستانی‌های جنایتکار» بایگانی کند و بگذرد. ولی خواندن ماجرای زندگی فؤاد، حقایق دیگری را آشکار می‌کند.
در ۲۱ آذر ۱۳۹۶ روزنامه جوان در صفحه حوادث خود گزارش جلسه دادگاه فؤاد، نوجوان افغانستانی را منتشر کرد. فؤاد ۱ سال در بازداشت بود تا ۱۸ ساله شود و جلسه‌ی دادگاهش به اتهام قتل هوشنگ (مرد ۲۸ ساله‌ی ایرانی) تشکیل شود.
در ۸ خرداد ۱۳۹۵ مأموران پلیس پایتخت با اعلام مفقودی مرد ۲۸ ساله‌ای به نام هوشنگ تحقیقات خود را برای یافتن او آغاز کردند و به‌زودی جسدی را در یک چاه پیدا کردند که سرش از تنش جدا شده بود. با انتقال جسد به پزشکی قانونی و تشخیص هویت مشخص شد که جسد متعلق به هوشنگ است. با ادامه‌ی تحقیقات فهمیدند که هوشنگ مرد بدنامی بوده که در یک کشتارگاه کار می‌کرده و با پسران نوجوان افغانستانی رفت‌وآمد داشته. مأموران پلیس چند نوجوان را مورد بازجویی قرار دادند و قاتل هوشنگ را شناسایی کردند: فؤاد، نوجوانی ۱۷ ساله قاتل هوشنگ بود. اما فؤاد که بود و چرا به چنین قتل فجیعی دست زد؟

کودکان مهاجری که هویتشان به رسمیت شناخته نمی‌شود

فؤاد از پدر و مادری افغانستانی در اسلامشهر به دنیا آمد. اما چون پدر و مادرش افغانستانی بودند هیچ‌گونه سند هویتی برای او در بیمارستان و در مراکز ثبت‌احوال کشور صادر نشد. قاضی از پدر و مادر فؤاد پرسید که آیا گواهی دال بر اینکه او در سال ۱۳۷۸ به دنیا آمده است دارید؟ هیچ مدرکی وجود نداشت که او در سال ۱۳۷۸ به دنیا آمده باشد. فقط گفته‌ی شفاهی خودش بود.۱ سال در بازداشت به سر برده بود تا ۱۸ساله شود و جلسه‌ی دادگاهش تشکیل شود. ولی باز هم هیچ سندی وجود نداشت که ثابت کند فؤاد ۱۸ ساله است و ۱۶ ساله است. هیچ سندی وجود نداشت که ثابت کند فؤاد در هنگام قتل ۱۷ ساله نبوده و مثلاً ۱۲ ساله بوده. قوانین اقامت و تابعیت ایران در مورد مهاجران سعی بر به رسمیت نشناختن آنان دارد. اگر پدر و مادر کودکی متولد ایران افغانستانی باشند،‌ فرزندشان ایرانی نیست و علاوه بر ایرانی نبودن برای دریافت مدارک هویتی هم هیچ خدمتی ارائه نمی‌شود. طوری که مهاجران خیلی وقت‌ها عطای دریافت مدارک هویتی برای فرزندشان را به لقایش می‌بخشند و فؤاد نتیجه‌ی همین به رسمیت نشناختن بود.

مهاجرانی که از پوشش بیمه تأمین اجتماعی محروم‌اند

فؤاد مدرسه رفته بود. پدر و مادرش به حساب مدرسه پول می‌ریختند و به خاطر همین مدرسه اجازه‌ی تحصیل را به فؤاد می‌داد. اما وقتی فؤاد ۱۱ ساله بود پدرش دیسک کمر گرفت و دیگر نتوانست کار سنگین کند. او یک مهاجر افغانستانی بود و با کارگری می‌توانست پول دربیاورد. وقتی دیسک کمر گرفت و از کار افتاده شد،‌ دیگر نمی‌توانست پول دربیاورد. بیمه‌ی تأمین اجتماعی نداشت که به خاطر ازکارافتادگی یک مستمری حداقلی بگیرد. اصلاً مگر چند نفر مهاجر افغانستانی تحت پوشش بیمه‌ی تأمین اجتماعی هستند؟
چندی پیش اقبالی مدیر کل اداره اشتغال اتباع خارجی وزارت کار گفته بود که در سال ۱۳۹۶ حدود ۲۰۷هزار مجوز کار به اتباع خارجی داده شده است و جودکی مدیر کل اتباع سازمان تأمین اجتماعی گفته بود: در حال حاضر ۳۲هزار اتباع خارجی تحت پوشش بیمه تأمین اجتماعی هستند. یعنی از بین افرادی که مجوز اشتغال دارند فقط ۱۵ درصدشان بیمه تأمین اجتماعی هستند.
جمعیت اتباع خارجی حاضر در ایران (مجاز و غیرمجاز) حدود ۲میلیون و ۷۰۰هزار نفر برآورد می‌شود،‌ فقط ۷.۶ درصدشان مجوز اشتغال دارند و فقط ۱.۱۵درصدشان تحت پوشش بیمه‌ی تأمین اجتماعی هستند. یعنی عملاً مهاجران حاضر در ایران که ۶۰ درصدشان متولد خاک ایران هستند تحت پوشش بیمه تأمین اجتماعی نیستند و چه اتفاقی می‌افتد؟
پدر فؤاد از کارافتاده می‌شود و وظیفه‌ی تأمین معاش خانواده می‌افتد به گردن فؤادی که فقط ۱۱ سالش است.

بررسی یک پرونده قتل

 

کودکان مهاجر کودک کار می‌شوند

چندی پیش انوشیروان محسنی بندپی، رئیس سازمان بهزیستی کل کشور گفته بود که ۷۰درصد کودکان کار از اتباع خارجی هستند. اما نگفته بود که چطور کودکان مهاجر کودک کار می‌شوند. فؤاد اول راهنمایی را تمام می‌کند و می‌رود دنبال کار تا نان‌آور خانواده شود. او در یک کشتارگاه مشغول به کار سلاخی گوسفند می‌شود.
هیچ بازرسی ندید که یک کودک ۱۱ ساله مشغول کار پر از خشونت سلاخی گوسفند شده است، هیچ مأموری ندید که کارفرما یک کودک ۱۱ ساله‌ی مهاجر را برای چه‌کاری استخدام کرده است. هوشنگ اما دید. مرد ۲۸ ساله‌ی بیمار در همان کشتارگاه مشغول به کار بود. روزی فؤاد را با مهربانی سوار ماشینش کرد. برایش لیوانی آبمیوه خرید و فؤاد بعد از خوردن آبمیوه بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد فهمید که هوشنگ به او تعرض کرده است.

مهاجرانی که نمی‌توانند شکایت کنند

فؤاد خواست شکایت کند. اما نمی‌توانست. او هیچ مدرک هویتی نداشت. پدر و مادرش افغانستانی بودند. او در اینجا جایگاهی نداشت. اگر می‌رفت سراغ پلیس خودش در ردیف اول اتهام بود. هوشنگ هم او را تهدید کرده بود. گفته بود که ازش فیلم گرفته است و اگر فؤاد برود سراغ پلیس فیلم را پخش می‌کند و آبرویش را می‌برد. فؤاد سکوت کرد. به کسی نمی‌توانست چیزی بگوید. حتی به پدر و مادرش هم نمی‌توانست چیزی بگوید. نان‌آور خانه او بود…
یک روز با هوشنگ قرار گذاشت تا فیلمش را از گوشی او پاک کند. این بار با خودش چاقو برداشت. شنیده بود که هوشنگ مرد بدنامی است. هوشنگ باز هم او را سوار ماشینش کرد. باز هم از او درخواست بی‌شرمانه کرد. او را تهدید کرد. فؤاد فقط می‌خواست فیلم بی‌آبرویی خودش را از بین ببرد. ولی هوشنگ پست‌تر از این حرف‌ها بود. کار در کشتارگاه فؤاد را حد کافی خشن بار آورده بود. کار هرروزه‌اش بود که به جان لاشه‌ی پرخون گوسفندها بیفتد و آن‌ها را سلاخی کند. وقتی دید هوشنگ با او راه نمی‌آید، با چاقویش به او حمله کرد و چاقو را در شاهرگ گردن هوشنگ فرو کرد. بعد هم برای این که شناسایی نشود سر هوشنگ را با نفرتی عظیم بیخ تا بیخ جدا کرد (انگار که کار هرروزه‌اش باشد و سر گوسفندی را بیخ تا بیخ از تنش جدا کند) و آن را در یک چاه انداخت و دومینوی به رسمیت نشناختن مهاجران و ارائه نشدن اولیه‌ترین خدمات اجتماعی به آنان در یک کشور کامل شد: یک شهروند ایرانی به قتل رسید و یک نوجوان مهاجر هم زندگی‌اش تباه شد.
ولی آیا در این قتل فؤاد قاتل صد درصد ماجرا است؟ آیا قوانینی که حداقلی‌ترین حقوق مهاجران (سند هویتی،‌ مجوز کار و بیمه تأمین اجتماعی،‌ حفظ حقوق کودکان مهاجر و حق شکایت و…) را به رسمیت نمی‌شناسند و هیچ خدمتی ارائه نمی‌دهند در این قتل شریک نیستند؟ آیا هنوز این باور اثبات نشده است که به رسمیت نشناختن مهاجران در طولانی‌مدت آسیب‌هایی جبران‌ناپذیر به جامعه‌ی ایران وارد می‌کند و سرنوشت بسیاری از مهاجران را به تباهی می کشاند؟

منبع:دیاران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه

تعارض منافع؛ معرفی یکی از مهمترین آفات پروژه ها: کار را به ذی نفعان ندهید(1)

یکی از سازمان های دولتی با پول خودش(*) در یکی از دانشگاه ها قصد ایجاد یک مرکز علمی برای دانشجویان را داشت. سازمان دولتی کل پروژه عمرانی این مرکز را به یکی از افراد داخل مجموعه خودش می دهد(*).این شخص که از طرف سازمان دولنی مامور به انجام پروژه است را A فرض کنید. این فرد A کل کار را به یک شرکت عمرانی خصوصی برون سپاری می کند(*). این شرکت لیست هزینه ها را آماده می کند و به شخصA می دهد و او هم به سازمان دولتی اش می دهد و تاییدش را می گیرد و کار شروع می شود.

همانطور که ملاحظه می فرمایید تا به حال چند ذی نفع در کار درگیر شده و چند رانت انجام گرفته که باعث شده تا قیمت پروژه بالاتر از آن چیزی که در واقعیت است به نمایش در بیاید و بشود گزارش کار...

اما در دانشگاه چه خبر است؟ چه کس یا کسانی در خصوص این پروژه در دانشگاه مسئولیت دارند و ...؟


انشالله ادامه این قصه زیبا و واقعا مفید از حیث آشنایی و تجربه در خصوص پروژه های کلان دولتی و ... را در یادداشت های بعدی خواهیم آورد.

#تعارض_منافع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه